زندانی محکوم به مرگ پس از ۱۰ سال بخشیده شد
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۸۲۶۸۷۸
دوم بهمن سال ۱۳۹۲ گزارش قتل مرد جوانی به نام شهاب در یکی از خیابانهای رباط کریم به پلیس اعلام شد. پس از آن مأموران به محل حادثه رفتند و با بررسیهای اولیه مشخص شد که وی با شلیک گلوله از سوی مردی به قتل رسیده و عامل قتل هم از صحنه متواری شده است.
در ادامه جسد با دستور مقام قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و مأموران شناسایی عامل قتل را در دستور کارشان قرار دادند و پس از تحقیقات پی بردند که مقتول از مدتها قبل با یکی از دوستانش اختلاف مالی داشته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به این ترتیب مرد ۲۹ ساله ردیابی و بازداشت شد و به قتل اعتراف کرد و اولیای دم برای او درخواست قصاص کردند. با اعتراف صریح متهم وی در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه و به قصاص و شش ماه حبس به خاطر حمل و نگهداری اسلحه محکوم شد و حکم در دیوان عالی کشور مهر تأیید خورد و قطعی شد. در حالی که زمان زیادی تا اجرای حکم باقی نمانده بود وی توانست از اولیای دم مهلت بگیرد.
بخشش مرد اعدامی
پس از گذشت ۱۰ سال از این جنایت در حالی که مرد جوان چندین بار تا چوبه دار رفته بود و هر بار توانسته بود از اولیای دم رضایت بگیرد در نهایت موفق شد رضایت قطعی اولیای دم را جلب و از قصاص نجات پیدا کند. بدین ترتیب وی در شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران از جنبه عمومی جرم محاکمه شد.
در ابتدای این جلسه مرد جوان به جایگاه رفت و گفت: من و مقتول دوستان قدیمی بودیم و مشکلی با هم نداشتیم تا اینکه سر معاملهای به اختلاف حساب خوردیم. او باید پولی را به من پرداخت میکرد، اما وقتی متوجه شدم قصدی برای پرداخت پولم ندارد روز حادثه با اسلحه کلاشنیکفی که از قبل تهیه کرده بودم به سراغش رفتم تا او را بترسانم و بتوانم پولم را بگیرم، اما با هم درگیر شدیم و من به ناچار به او شلیک کردم.
البته من قصدم کشتن او نبود و بعد از شلیک هم خیلی پشیمان شدم. از همان زمان به دنبال جلب رضایت خانوادهاش بودم تا اینکه بالاخره آنها رضایت دادند و من هم خانهای را که در رباط کریم داشتم به آنها دادم. اما رضایت قطعیشان را اعلام نکردند. مدتی بعد که در حال گذراندن محکومیتم بودم مأموران زندان از داخل سلول ما حدود ۲۰ گرم مواد مخدر کشف کردند و من و دو همسلولیام هر کدام به ۱۵ سال زندان محکوم شدیم. هفت سال و نیم از محکومیتم را که گذراندم شامل عفو شدم و بالاخره بعد از گذشت چندین سال خانوادهام نیز توانستند با پرداخت دیه رضایت قطعی اولیای دم را جلب کنند.
وی افزود: من در این ۱۰ سال بهترین دوران زندگیام را در پشت میلههای زندان گذراندم و زندگیام نابود شد. من و خانوادهام همه زندگیمان را برای جلب رضایت دادیم. حالا هم دیگر توان ماندن در زندان را ندارم و از قضات میخواهم تا حد امکان در صدور حکمم تخفیف قائل شوند تا بتوانم دوباره به زندگی برگردم و اشتباهات گذشتهام را جبران کنم.
با پایان دفاعیات متهم، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامیمنبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: اعدام اخبار جنایی اولیای دم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۸۲۶۸۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زندانی شدن یک معلم بهخاطر تشابه اسمی با یک فرمانده
به گزارش تابناک به نقل از فارس، یکی از آزادگان دفاع مقدس، خاطرهای در مورد شرکت در عملیات والفجر مقدماتی به همراه معلمش تعریف میکند.
به دلیل تشابه اسمی آقای معلم با یکی از فرماندهان وقت سپاه شوش بنام احمد خنیفر، بعد از اسارت او را در بغداد از جمع دیگر اسرا جدا کردند و او را به مدت ۳ سال در زندان انفرادی شعبه پنجم استخبارات وزارت دفاع عراق در سختترین شرایط نگه داشتند.
آزاده دفاع مقدس «بهروز نصراللهزاده» که از شاگردان این آقای معلم بود و باهم در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت بعثیها در آمدند. او درباره دوران اسارت و کارهایی که این معلم در اسارتگاه بعثیها میکرد، اینگونه روایت میکند:مرحوم حاج کاظم، معلم علوم ما در مدرسه (اِلبارتی سابق) در هفتتپه بود. در عملیات والفجر مقدماتی من و آقای معلم در جنگل عمقر در ۸۰۰ متری مرز ایران و عراق بودیم. قبل از عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ نیروها در حال استراحت بودند.
من و حاج کاظم خوابمان نمیبرد و باهم صحبت میکردیم. درباره مسائل خرمشهر و همرزمانمان صحبت میکردیم. حدود ۵ و نیم صبح بود که دیدیم خمپارهای به اطراف ما اصابت کرد. حاج کاظم گفت: «با این خمپارههایی که به طرف ما میآید، دشمن فهمیده عملیات داریم. خودمان را آماده کنیم، یا شهید میشویم یا اسیر!» حدس آقای معلم درست بود. ما در خاک ایران محاصره شده بودیم.
در این عملیات تعداد زیادی از همرزمانمان شهید شدند که من و آقای معلم به اسارت بعثیها درآمدیم. بچهها در اسارت به آقای معلم، «دایی کاظم» میگفتند. ما در اسارت، بچههایی را میدیدیم که بیسواد بودند و که دایی کاظم در آنجا به آنها حروف الفبا یاد داد. او به دیگر دانشآموزان تاریخ اسلام، جغرافی و علوم درس میداد. نحوه تدریس هم به این شکل بود که آقای معلم درس میداد و میگفت: «هر کسی بتواند در طول یک ماه این مطالب را یاد بگیرد، من مدرک به او میدهم.» حاج کاظم حتی نمره هم میداد.
تا ۲ سال اول تدریس در اسارت توسط حاجکاظم، خبری از کاغذ و مداد و خودکار نبود و محدودیت داشتیم. اما اینطور نبود که تسلیم شویم. ما در اسارت بستههای کارتن پودر رختشویی را در آب خیس میکردیم و این مقواها به لایههای نازکتر تبدیل میشد. بعد از خشک شدن، از این کاغذها برای نوشتن استفاده میکردیم.
یکی دیگر از کارهایی که برای آموزش میکردیم، این بود که خاک را داخل پارچهای ریخته بودیم و آن خاک را روی زمین میریختیم و میشد، یک سطح صاف. بعد آقای معلم با دسته قاشق روی خاک مینوشت و به اسرا درس میداد. در واقع آن سطح برایمان کاربرد تخته سیاه را داشت. آقای معلم درس که میداد، دانشآموزان را صدا میزد و میگفت: «بیایید، پای تخته!».
این نکته را هم بگویم که نگهبانان بعثی تجمع بیشتر از ۵ ـ ۴ نفر را ممنوع کرده بودند. آقای معلم به همین جمع تدریس میکرد و سپس نوبت گروه دیگری میشد. ما سیستم آموزشی در اسارت را مدیون زحمات مرحوم حاج کاظم هستیم. او سال گذشته بخاطر آسیب جدی که در اسارت به کلیههایش وارد شده بود، درگذشت.